تو آنجا ومن اینجا
کسی را ندا شتم تا با او از چیز های کوچک بگویم.
از دانه های شبنم بر تیغه های علف ؛
یا از چیز های بزرگ؛
از آنچه که در جهان می گذرد.
تنها بودام؛
گفته ام با خود وبا خود در خیال بوده ام؛
اگن.ن در یافته ام که ؛
داشتن کسی در کنا ر تا کجا حیاتی است.
از میان تمامی نواهای زمین
نوایی که به دورترین نقطه در آسمان راه می یابد
موسیقی موزون قلب عاشق است.
عشق رود زندگی در جهان است .
میندیش که با دیدن جویباری کوچک
یا با رسیدن به نخستین چشمه حقیر
عشق را شناخته ای.
تا آن زمان که از میان دره های خارایین نگذری.
وجویبار را گم نکنی
ودشت ها را پشت سر نگذاری
و جویبار را ببینی که آینه گسترده وژرف تر می گردد
تا تمامی گنجها را به اعماق این اقیانوس نسپرده ای
در نخواهی یافت که عشق چیست.
نوشته شده توسط مهدی در ساعت 4:59 صبح
نظرات شما ()